خبرگزاری مهر، گروه بین الملل:
روابط آمریکا و ونزوئلا در ایام اخیر وارد حساس ترین مرحله خود از زمان بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید شده است؛ توقیف نفتکش «اسکیپر» در دریای کارائیب، تحریم بستگان «نیکلاس مادورو» رئیس دولت ونزوئلا و استقرار هزاران نیروی نظامی آمریکایی در منطقه، مجموعه اقداماتی است که خیلی از مفسرین آنرا نشانه عبور واشنگتن از فشار صرف اقتصادی و حرکت به سمت اعمال قدرت سخت تلقی می کنند. آن چه این مرحله از تنش را از دوره های پیشین متمایز می سازد، نه فقط شدت فشارها، بلکه چارچوب راهبردی ای است که این اقدامات در آن معنا پیدا می کند.
ترامپ که در دوره نخست ریاست جمهوری خود هم ونزوئلا را هدف تحریم های شدید قرار داده بود، این دفعه با نگاهی متفاوت به صحنه بازگشته است. احیای دکترین مونرو در اسناد امنیت ملی آمریکا، تاکید آشکار بر سلطه واشنگتن بر نیمکره غربی و اولویت دادن به ابزارهای نظامی نسبت به دیپلماسی، از تغییر مهم در سیاست خارجی آمریکا در قبال آمریکای لاتین حکایت دارد. شکست کوشش های دولت بایدن برای مدیریت بحران ونزوئلا از مسیر مذاکره و تعامل محدود، به ترامپ این امکان را داده است که سیاست فشار حداکثری را با توجیه «قاطعیت راهبردی» دنبال کند.
از تحریم تا توقیف؛ چرخش راهبردی واشنگتن
تفاوت اصلی رویکرد کنونی آمریکا با سیاستهای پیشین در آن است که فشار اقتصادی دیگر ابزار اصلی به شمار نمی رود. توقیف نفتکش اسکیپر در دهم دسامبر، صرفا اجرای یک تحریم نبود، بلکه نمایش عملی قدرت نظامی آمریکا در یکی از حساس ترین آبراهه های منطقه ای بحساب می آید. این اقدام پیامی روشن به کاراکاس داشت بر اساس این که واشنگتن آماده است برای اعمال اراده خود از ابزارهایی فراتر از اقتصاد استفاده نماید.
هم زمان در ایام اخیر، وزارت خزانه داری آمریکا بستگان نزدیک مادورو و چند شرکت کشتیرانی فعال در قسمت نفت ونزوئلا را تحریم کرد. مقام های آمریکایی این اقدامات را قسمتی از تلاش ها برای مختل کردن شبکه های مالی دولت ونزوئلا دانسته اند اما منتقدان باور دارند چنین سیاست هایی بالاتر از آن که ریشه در ملاحظات حقوقی یا مبارزه حقیقی با قاچاق داشته باشد، در چهارچوب فشار سیاسی و راهبردی تعریف می شود.
توجیه رسمی واشنگتن در رابطه با مبارزه با قاچاق مواد مخدر هم با تردیدهایی روبرو شده است. برخی رهبران منطقه ای همچون رئیس دولت کلمبیا، تاکید کرده اند که سهم مسیرهای کارائیبی در تجارت جهانی مواد مخدر محدود است و پیوند زدن این مساله به اقدامات نظامی گسترده، بالاتر از آن که مبتنی بر داده های میدانی باشد، کارکرد سیاسی دارد.
در این میان، استقرار ناو هواپیمابر یواس اس جرالد فورد به همراه زیردریایی ها، جنگنده های اف -۳۵ و چندین کشتی جنگی دیگر، بُعد نظامی این چرخش را برجسته تر کرده است. شماری از مفسرین نظامی آمریکایی تاکید کرده اند که چنین آرایشی بدون هدف عملیاتی مشخص، توجیه راهبردی ندارد و نشانه آن است که گزینه استفاده از نیروی نظامی دست کم به شکل جدی درحال بررسی است.
احیای دکترین مونرو؛ پیام به منطقه و رقبا
احیای دکترین مونرو در سیاست خارجی دولت ترامپ، صرفا یک ارجاع تاریخی یا نمادین نیست بلکه بیان کننده تعریف مجدد جایگاه آمریکای لاتین در محاسبات ژئوپلیتیکی واشنگتن است. این دکترین که در قرن نوزدهم آمریکای لاتین را حوزه نفوذ انحصاری ایالات متحده تعریف می کرد، حالا در قالبی امنیتی تر بازتولید شده است؛ قالبی که در آن، حضور یا نفوذ قدرت های غیرغربی در نیمکره غربی به مثابه تهدید مستقیم ضد منافع آمریکا تلقی می شود.
در این چارچوب، ونزوئلا به نمونه ای شاخص تبدیل گشته است. بر خلاف دوره های پیشین که تمرکز اصلی واشنگتن بر مهار دولت های چپ گرا یا اعمال فشار اقتصادی بود، رویکرد کنونی بالاتر از آن که معطوف به تغییر رفتار مادورو باشد، ناظر بر ارسال پیام راهبردی به کل منطقه است؛ پیامی با این محتوا که آمریکا می خواهد قواعد بازی را در حیاط خلوت سنتی خود بازنویسی کند و از ابزارهای سخت برای اعمال این اراده ابایی ندارد.
این پیام تنها متوجه کاراکاس نیست؛ کشورهایی مانند برزیل، کلمبیا و مکزیک، که طی سالیان اخیر تلاش نموده اند سیاست خارجی مستقل تری دنبال کنند، این تحولات را با دقت دنبال می کنند. نگرانی اصلی در منطقه آن است که احیای دکترین مونرو به مفهوم کاهش تحمل واشنگتن نسبت به سیاستهای ناهمسو و بازگشت به الگوی مداخله جویانه در آمریکای لاتین باشد؛ الگویی که سابقه ای طولانی و پرهزینه در تاریخ این منطقه دارد.
در سطح فرامنطقه ای، این سیاست پیامی روشن برای روسیه و چین هم دربردارد. هر دو کشور طی سالیان اخیر حضور سیاسی، اقتصادی و نظامی خود در آمریکای لاتین را گسترش داده اند و ونزوئلا به یکی از نقاط اتکای آنها تبدیل گشته است. حمایت نظامی مسکو و پشتیبانی اقتصادی و دیپلماتیک پکن از کاراکاس، از دید واشنگتن نه فقط تهدیدی برای ثبات منطقه ای بلکه چالشی مستقیم ضد برتری ژئوپلیتیکی آمریکا در نیمکره غربی بحساب می آید.
از این منظر، اقدامات اخیر آمریکا را می توان تلاشی برای تحقق سه هدف هم زمان دانست: تضعیف دولت مادورو، محدود کردن نفوذ روسیه و چین و برگرداندن آمریکای لاتین به مدار سنتی سیاست خارجی واشنگتن. در این معادله، ونزوئلا بالاتر از آن که مقصد پایانی باشد، به میدان آزمون این راهبرد کلان تبدیل گشته است؛ میدانی که موفقیت یا ناکامی آن پیامدهایی فراتر از مرزهای این کشور خواهد داشت.
جنگ میدانی یا عملیات روانی؟
یکی از پرسش های کلیدی در بحران کنونی، تمایز میان تهدید حقیقی نظامی و جنگ روانی است. استقرار نیروهای آمریکایی، تحرکات دریایی و اظهارات تند مقام های واشنگتن، همگی نشانه هایی از آمادگی برای تشدید فشار هستند اما این پرسش باقی می ماند که آیا این اقدامات مقدمه یک درگیری حقیقی است یا قسمتی از راهبرد بازدارندگی و ارعاب به شمار می رود؟
گزارش های رسانه ای نشان داده است انتخابهای گوناگونی از حملات هوایی محدود تا سناریوهای گسترده تر، در جلسات امنیتی کاخ سفید بررسی شده اند. با این وجود، بررسی دقیق تر حاکی از آنست که موانع عملیاتی و سیاسی برای یک درگیری تمام عیار قابل توجه است. تجربه های آمریکا در عراق و افغانستان، حساسیت افکار عمومی نسبت به جنگ های پرهزینه و نبود اجماع سیاسی داخلی، همگی نقش بازدارنده ایفا می کنند.
از منظر نظامی، هرگونه عملیات زمینی در ونزوئلا مستلزم استقرار ده ها هزار نیرو و آمادگی برای ورود به جنگی نامتقارن در محیط های شهری و جنگلی است. کارشناسان نظامی بارها اخطار داده اند که برتری هوایی و دریایی، تضمینی برای پیروزی سریع نیست و حفظ مناطق اشغالی می تواند آمریکا را وارد درگیری فرسایشی کند؛ سناریویی که هزینه های انسانی، مالی و سیاسی بالایی به همراه خواهد داشت.
در مقابل، گزینه حملات هوایی محدود به عنوان سناریویی کم ریسک تر مطرح می شود. این گزینه می تواند با هدف قرار دادن زیرساخت های نظامی، تأسیسات حساس یا نمادهای قدرت دولت مادورو، فشار روانی و سیاسی قابل توجهی بوجود آورد، بدون آن که واشنگتن را وارد جنگ زمینی سازد. با این وجود، حتی چنین اقدامی هم می تواند واکنش های منطقه ای و بین المللی گسترده ای به همراه داشته باشد و دامنه بحران را از کنترل خارج کند.
در سوی دیگر، دولت ونزوئلا با تاکید بر راهبرد مقاومت طولانی مدت و جنگ نامتقارن، تلاش دارد هزینه های هرگونه مداخله نظامی را برای واشنگتن بالا نشان دهد. باآنکه از دید کارشناسان، توان نظامی کاراکاس در مقابل آمریکا محدود است اما تجربه های تاریخی نشان داده اند که حتی بازیگران ضعیف تر می توانند با اتکا به جنگ چریکی، شبکه های شبه نظامی و سودجستن از جغرافیای پیچیده، درگیری را طولانی و پرهزینه کنند.
در مجموع، تهدید نظامی آمریکا را نمی توان صرفا بلوف سیاسی دانست اما شواهد هم از تمایل فوری به جنگی تمام عیار حکایت ندارد. محتمل ترین مسیر، تداوم فشار ترکیبی شامل تحریم، نمایش قدرت نظامی و جنگ روانی است؛ راهبردی که هدف آن وادار کردن مادورو به عقب نشینی سیاسی، بدون پرداخت هزینه های سنگین یک درگیری مستقیم است.
به طور خلاصه تفاوت اصلی رویکرد کنونی آمریکا با سیاست های پیشین در آن است که فشار اقتصادی دیگر ابزار اصلی به شمار نمی رود. این اقدام پیامی روشن به کاراکاس داشت بر طبق این که واشنگتن آماده است برای اعمال اراده خود از ابزارهایی فراتر از اقتصاد استفاده نماید. در این چارچوب، ونزوئلا به نمونه ای شاخص تبدیل گشته است.
منبع: بهمن

